منظومة بلند شهادت
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما «ربّنا» فقط
باریده بود عشق به صحرا و، میوزید
عطر زلال «نافله» از خیمهها فقط
وقتی نسیم گلنفسیهای او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا، فقط
پرسید: میروید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسخِتان: ها! کجا؟ فقط:
کامل عیار سنگ محک خوردهایم ما
آغوشمان گشوده به روی بلا فقط
پولاد آبدیدة ما را توان گداخت
در التهاب حسرت «یا لَیتَنا»! فقط
****
بیرنگ میشدید در آن آزمون سرخ
«من»هایتان گرفت از و رنگ «ما» فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟!
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا، فقط
یک کاروان دلید، ولی روی نیزههاست
سرهایتان درین سفر، از هم جدا فقط
منظومة بلند شهادت سرودنی است
با حنجر بریده سرِ نیزهها فقط
***
زنجیرة قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقة دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گل افشانی تو، گفت:
میخواهد این بهار، شکوه تو را فقط
از «حُر» مجال شرم گرفتهست خندهات
یعنی که: از تو شکوِه ندارم، بیا فقط!
روزی که عشق و عاطفه تاراج میشدند
سهم تو بود پارهای از بوریا فقط!
افزونتری ز حوصلة ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
بر قامت شُکوه شما، قد نمیدهد
«غیرت» فقط، «گذشت» فقط، «مرحبا» فقط ... .
ای از زمان هماره فراتر! که مانده است
از تو به یاد، خاطرة کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم، نارساست
ای خطبة حماسیِ سرخت رسا، فقط!
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
روز الست با قلم ابتلا فقط
ما را به عمق فاجعه هرگز نمیبرند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی، کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و، داغ بود و، عطش بود و، آه بود
امّا نبود این، همة ماجرا، فقط!... .
او ماند و، خونْ حماسة او ماند و، عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
* مجموعه شعر عاشورایی ایستاده باید مرد، سرودة آقای محمد علی مجاهدی (پروانه)، قم، جلوة کمال، دوم، 1387، ص 13 – 16.